دیروز داداشم نشسته بود منم یه مشت محکم زدم به پشتش... خداییش خیلی صداش بلند بود..داداشم از درد نمیتونست صاف بشینه.. منم سریع برگشتم سمت مامانم با مظلوم نمایی گفتم: مامـــــــــان؟؟ صدا رو شنیدی.. رامین محکم زد تو کمرم !!!
مامانم یه نگاه خونسرد به من انداختو گفت: فدای سرِ پسرم.. کجاش محکم بود آخه.. واسا پسرم راحت باشه..
بعدش یه لبخند به داداشم زد
بعد چند ثانیه داداشم گفت مامان دروغ میگه.. این منو زد. کمرم صاف نمیشه... مامانمم با سیخ افتاد دنبالم که چرا اینقد محکم پسرشو زدم ..
حالا دیگه جای خود دارد چقد قربون صدقه ی پسر 30 سالش رفتو چقد به من فحش داد -_-
من میگم مامانم تو بیمارستان عوض شده.. نظر شما چیه؟؟؟
:: موضوعات مرتبط:
فک و فامیله داریم... ,
خاطرات خنده دار ,
,
:: برچسبها:
فک و فامیله داریم ,
یکی از فانتزیام ,
خاطرات خنده دار ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4